Friday, November 25, 2005

درهايي وسوسه انگيز و جذاب با دستگيره هايي از جنس ترديد که مرا ميخوانند باز ميشوند با نوري چشم آزار که آغاز زندگي است نور ، نور ، و آنقدر نور که جايي را نتوان ديد نتوان شناخت مانده ام که به راه کدام در زندگي آغاز کنم که به کدام راهروي ديوارهاش به رنگ زرد دل بندم درها مرا ميخوانند و من خوابﹾ مانده از خستگيِ ِ راهي طولاني تنها به نظاره نشسته ام تا پايان اين همه همهمه را ببينم
همهمه هايي براي فريفتن تنها همان آيين چشمانِ آينه دار ِ تو آخر سر خود را در راهرويي ميبينم سرد و سرگيجه آور با شيارهايي چون چروک هاي پيشانيت هنگامي که گريستن آغاز مي کني راه ميروم ، مينشينم ، بر ميخيزم و آرزوي آخر را ميکشم ، که شايد خانه اي ، سقفي
ویا حتي آغوشي را بيابم گرم و امن براي خوابيدن تا آخر دنيا
خسته شده ام اکنون خسته از اين همه پيچ ، اين همه چراغ ...
چشمانم را ميبندم ، باز ميکنم روي چراغها ضربدر هايي ميبينم گويي تقديرم را ميخواهند يادم نرود با گلويي پر شده از عقده ي رسيدن و لبهايي که انتظارِ بوسه اي را گويي ميکشند فرياد ميزنم راهروي هاي به هيچ جا نرسان !پيچهاي به هيج دريا نرو !چراغهاي به هيچ چشم نساز !و چشم هاي به هيچ در نمان
!با شمايم من شما بی حتی ذره ای شرمسار از پوچیتان نمي دانيد که چه مرگ آور تنفرم را نثارتان خواهم کرد
مي دوم ، آنقدر که از نورها هم جلو ميزنم سبک ميشوم ، بالا ميروم ، بالا ، بالاتر و E=MC^2 .... انگار که رسيده ام اما نه سرعتم کم ميشود ، کم ، کم ، کم پايين و پايين تر و
... مي افتم اينجا
درست همين جا سالني پر از درهايي باز که مرا ميخوانند درهايي وسوسه انگيز و جذاب ... ! با دستگيره هاي از جنس ترديد

1 Comments:

Blogger آلما said...

avalan ke ghesmate commenteto dorost kon hame betoonan comment bezaran dovoman MOBARAKE sevoman avalesh kheyli khoob shooroo kardi akharesh vali nozool kardi too in shere

November 27, 2005 6:28 PM  

Post a Comment

<< Home