Wednesday, November 30, 2005

چند بار کیبورد را نگاه می کردم و می نوشتم "است" ؟ تا کی ؟ مادرم به عقربه ی فشار سنج نگاه می کرد و از صبح ِ زیبای ِ ازدواج می گفت ، پس کی از این صدای ِ ناقوس ِ گوشخراش رهانیده میشوم، بارالهی ...بارالهی؟ صدای ِ جهنم ِ سکوت ، گوشم را به سوت زدن وا داشته و می گویی بار الهی ؟ ... تا آغاز ِ خواندن ِ آموس صبر کن ، به صدایش نگاه کن ... تو را به اعتراف ِ وا نمی دارد ؟
به سخره می گیرم ترانه های ِ" تو" دار را ، که فریاد بزنم : من باکره ام ، بدانید ، تنهاییم مال خودم است .... "است" ؟ باز هم است ها به سویم هجوم می آورند ، با نگایی اعوجاج ، خاصّ ِ قدّیسین

0 Comments:

Post a Comment

<< Home