Tuesday, November 29, 2005

دنبال ِ خودم کردم . بالابلندی ، شایدم قلعه . مثل ِ سگی که می خواهد دم ِ خود را گاز بگیرد، میچرخیدم . هر کاری کردم نتواستم خلاف ِ عقربه ی ساعت بچرخم ، خیلی تلاش کردم ، از خواندن ِ دفتر ِ خاطرات ِ گذشته گرفته تا کتابهایی از دوران ِ رنسانس ِ خودم . تلاشی قابل ِ تقدیر بود - باید از تو هدیه می گرفتم . - تو ؟ .... منظورت رو نمیفهمم - میدونم ، عادت دارم

0 Comments:

Post a Comment

<< Home