تردید... باز هم؟ شکستم، مانند ِ مادری در سوگ ِ فرزند، تا چرا این"همه" باشم... زنده گی آنچه بود را نشان می داد آن زمان که به صدای ِ تردید گوش می دادم، صداها... از چند جنس، مستی آور، فاصله دار، ارگ وار و ... صدای تو
تو ای نیست، گرچه به تو تقدیم می کنم این نوشته را، بودن ِ وجود ِ "تو" در ابهام ماند. با اینکه می دانم پشت این ابهام ، خالی ست
تو ِ تردید، تو ِ سرد ، تو ِ هارمونیک، آنچنان فریادی می زنی که گوش هایم را به نجوای ِ ضرب آهنگ ِ زنده گی می سپارم.فرود می آیم از آن بالا، بالای ِ ابرها را می گویم، یادت هست؟
لا..لالا...لالالالا....لالا.لالای
گاه ها را که می شمارم ، از این همه که مانده بیزار می شوم، زیاد مانده، نه؟ گویش ها تنها متفاوت اند، وگرنه صدا یکی ست... تو،تو،تو، این همه تو... با گویش های ِ گوناگون، بی عشق؟
عشق، واژه ی نا مانوسی ست با این نوشته؟ ... که به قولی هورمون است؟ تاریکی انباری را روشن کنی، چیزی نیست... تا کجا فاصله ها می مانند؟ دچار باید بود؟
جواب دارم... فقط باید بپرسی
1 Comments:
My tears are welling in my eyes again ...
mamnoon
چیزهایی هست
كه مثل كاسههای نور
چشم مرا را آزار میدهد
،ترنم حق است
یا عبور سریع فریب؟
چیزهایی یادم هست
گرچه از تاریكی انباری فراریام
*
عشق
چیز لذت بخشی است بین برگ و درخت
بین نگاه و منظره
پس از رو گرداندن
بین ذهن و خاطره
پس از دل كندن
بین كودك و اسب كهر
پس از بلوغ
فوتونهای لا به لای فاصلهها
بدست مادر عشق
پر میشوند
،دنیای بی مادر پدری است
نیست؟
Post a Comment
<< Home