Friday, July 11, 2008

به وجود و زمان مارتین هایدگرمی اندیشیدم؛ به مفاهیم چند گانه ی زمان در تفکر هایدگری که در جوانی، فلسفه و الهیات را به موازات هم آموخت، الهیات را رها کرد و اگزیستانسیالیسم(فلسفه اصالت وجود) را رنگی تازه بخشید. از هایدگر به ادموند هوسرل رسیدم و نگاه اشراقی و ضد عصر جدید او و هم تباری اش با برتراند راسل، در اعتباری که برای فلسفه در تطابق با مبانی ریاضی جویا بود. به لطف مشایخی ذهنم اما به نگاه تئودور آدورنو جلب شد؛ فیلسوف، جامعه شناس، موسیقی شناس و آهنگسازی که شاید توان بالای او در همه ی این رشته ها، از او شخصیت برجسته یی ساخته است؛ البته باید اضافه کرد که در مقام آهنگساز، او همچنان در سایه استادش آلبان برگ بود، اما این مسأله از قدرت نقادی و تحلیل او در زمینه موسیقی ذره ای کم نکرد و آثار مکتوبی چون فلسفه موسیقی نو و آهنگسازی برای فیلم، دلیلی بر این مدعاست. روح فلسفه هنر آدورنو بر بخش وسیعی از هنر نو سایه افکنده و بدین ترتیب دامنه اثرگذاریآدورنو، از محدوده مکتب فرانکفورت و وین فراتر رفته و تا ذهن خلاق هنرمندان معاصر نفوذ غیر قابل انکار داشته است. تئوری های زیبایی شناسی آدورنو که در کتاب معروفی به همین نام و دیگر آثار او مطرح شده، گامی مؤثر برای دوباره دیدن هنر، هنرمند و اثر هنری بود که با شناخت چند وجهی او از هنر، فلسفه و جامعه شناسی میسر شد. اکنون به مفهوم زمان برمی گردم و به نسبت انسان با زمان - و یا نسبتی که در زمان می یابد – می اندیشم. باشد که از این گم شده گی رها شوم