Monday, October 05, 2009

شراب ِقرمز، پیراهن بلند

قابلمه ی بی در، دستان ِ زخم شده

تخت های نزدیک، تخت های دور

در شب، در روز

لب تاپ ِ گریه، روزهای بی کامنت

بیدار شدن های پر تقلا

شیر و کره و ناتلا

روزهای پیاده، روزهای ح و میم

یک بان، دو بان ، سه بان

ایستادن در راست، پایین و بالا

میدان ِ اسبی، کافه های کنج ِ کوچه ها

ماشین ِ برقی، عکس های خودمانی

گشتن و گشتن و گشتن

آسمان ِ آبی، واقعاً آبی

شبهای ترسناک، راههای بی پشت

سیگار ِ دزدکی، نوشابه ی سکه ای

قول ِ چرخ و فلک ِ خیالی

....

پاشو، برنج آماده است.

ساز های بی صدا، نت های بی خط، مردان بی نگاه و عابران خسته، با شال و عصا و پیشانی خط خطی هیاهوی انسانی، هیاهوی ماشینی، درخت یادگاری... همه ی اینها با هم و چیزهای دیگر به کفشم

Sunday, October 04, 2009

یک سال به اضافه ی نیم ساله که ننوشتم... نوشتم ولی اینجا ننوشتم... حس خوبی دارم