Monday, April 23, 2007

از کجا فهمیدی
امشب از دست ِ خودم می نالم؟
تا خودم راهی نیست
مرکبی می خواهم
دستهایی ساده
و دلی ساکت و گرم
مثل رویاهایم
منم از من دور است؟
سمعکی می خواهم
تا عبور خود رابشنوم، حس بکنم
دستهایت سرد اند؟؟-
من بلد بودم چطور گرم کنم دست ِ تو را
May I kiss you wound?Maybe that will heal my soul.
Free me from this tomb, light my darkness, make me whole!
Let me take your hand, and together we shall fly to a lonely place,
where as "lovers" we can die.
In an land ... so dark ... of seven moons ... eternal night,
with a sky of thousand stars, yet, for us there is no light...
- there waits no light.

Friday, April 20, 2007

اتاق هایمان از هم جدا اند، ولی از یک توالت برای ریدن استفاده می کنیم

Tuesday, April 17, 2007

امشب تنها ترین شب من است،تنها ترین خلوت ام، تاریک ترین شب اتاقم. امشب انگار صداها همه با من قهر اند، و سکوت هم چتر ِ خود را سپرده است به حروف، نه خلوتگاه ِ من
و من تنها مانده از تلاقی ِ آرشه و فلسفه، به دنبال ِ سوراخی می گردم- کنج ای- تا در این تنها مانده گی فریاد بزنم: هنوز هم باکره ام! ... ها! تسلیم شدن مقابل ِ دنیا، روز و مرگ، و آدم بودن پرده های ِ عفت ام رادریده است و من از باکره گی میگویم!؟
هنوز یادم مانده دختر پاکی را... قایق سوراخم را... صدای ِ قلیم را در این ساکت ترین اتاق می شنوم که شمارش معکوس را آغاز کرده است و از زیر زبان و سرُم هم انگار کاری ساخته نیست... زانو می زنم: تنهایم، سکوت به من ارزانی ده! ای الهه ی فاحشه گی و صدا و تردید
زیر تختم کمین می کنم و انتظار تردید را میکشم... صداها می آیند، ترانه ای اشک آور فضای ِ اتاقم را پر می کند... اشک آور ترین ِ ترانه ها