Wednesday, April 26, 2006

تنها، تنها-تر ... تنها-تر... تنها-تر... تنها-تر ... تنها-تر... تنها-تر...تنها-تر ... تنها-تر... تنها-تر...انتظار ... تنها-تر... تنها-تر...تنها-تر ... تنها-تر... تنها-تر...تنها-تر ...باران-تر ... تنها-تر...تنها-تر ... تنها-تر... تنها-تر...تنها-تر ... تنها-تر... تنها-تر

Sunday, April 16, 2006

تازه داشتم عادت (را) می کردم و روزم را به مرگ دودستی میدادم ، که باز هم اشتباه کردم. آنچنان به صداها تن دادم که پرده های بکارت ام را به حراج گذاشتم، تنها تعامل ام را با غیر ِ خود. و ترانه ای را که به یاد می آوردم فریاد زدم... یه شب مهتاب، ماه تو را میدهد به گ*** ... ؟

Thursday, April 13, 2006

پازل ِ خودم رو خراب کردم باز... مستیم رو بازم به انگشتا دادم، تا خودمو برینم
ترسیدم از صدای ِ سکوت
و نگاه ِ ساده ی یک برگ -ورق
و سفیدی ِ خط دار ِ نا هموار ِ غریبی
که به امیدی ِ بی راه شدن
راه را هی می سپرد
تا صدای ِ سینه های ِ پر از هیچ
و نگاه های ِ خالی از وجود را بسپارد
به دست ِ روز-مرگی
صبح تا شب -مرگ
شب تا صبح-مرگ
تا کجا ایستادم
ایست! -بله؟
باید رفت
پشت را باید دید؟
نخ نما گشتم از این هیچ به هیچ افزودن
به عقب انداختن-دور
کجایی ناله ی قدیمی؟ بوی خوش ِ سردی؟
کجایی پوچی؟ هه! اجتماع... ساده گی؟
و سکوت؟... وای سکوت، وای سکوت... هنوز هم باقی ای
...
I don't believe in an interventionist God
But I know darling that you do
But if I did I would kneel down and ask Him
Not to intervene when it came to you
Not to touch your hair on your head
But to leave you as you are
And if He felt He had to direct you
Then direct you into my arms
Into my arms oh Lord!
I don't believe in the existance of angels
But looking at you I wonder if that's true
And if I did I would summon them together
And ask them to watch over you
To each light a candle for you
To make bright and clear your path
And to walk like Christ in grace and love
And guide you into my arms
Into my arms oh Lord...

Friday, April 07, 2006

تاریکی، فرار از سکوت، تنهایی و ... فاصله ای که ساخت(ی) . تا کجا به سویم می گریز(ی)؟ تا کِی؟ و نگاه ِ لرزان ات را به جام ای دوختی که با سنگی شکستی و با بوسه ای باز گرداندی اش. بوسه ای ساده و بی غش، تنها با ذره ای سرما

Saturday, April 01, 2006

You are the light, I am the flame,The freezing blow of my thoughtsunburns me, And I am dying but cannot die.The divine has deserted the altar,Where your pain is multuplied in the prism Of my lust witnessed by the stars.The delight burns at its paroxism.To rape the shining stars in the secrets of the dying light.The starred delights will enrapturemy soul to insanity.Rapturous elevation frighteningthe God of Light.I was made the Morningstar,Embowered from the night...God of Lie, I am the Prince of Darkness,the Star of Mourning Hunting the light of salvation.