Friday, January 27, 2006

Thursday, January 26, 2006

هم صدایی ها، هم خوانی ها، هم ها... بودن ِ چیزی با اسم ِ "هم" را از آخرین کتب ِ خطی باید دریافت کرد، آنگاه که صدایی بود، و خواندنی

Wednesday, January 18, 2006

از آنجا که من به زمان ِ نوشتار( گاه ِ نوشتن) معتقدم و این نوشته ی نویسنده ای تنها شده است ، که از دید ِ من از هر نوشته ای ارزشمند تر است، و جایگاه ِ والایی خواهد داشت، آن را دوباره نویسی کرده ام.او تنها کسی است که حس ِ بزرگ ِ "هم دردی" را به او می دهم
"
یارم بک لا پیراهن خوابیده زیر نسترن ترسم که بوی نسترن مست است و هشیارش کند چقدر حرف دارم واسه گفتن،ولی نمی تونم حرف بزنم. همون طور که وقتی سر خاکت میام اشکم خشک میشه. دلم میخواد داد بزنم،دلم میخواد همه این کاغذ پاره هایی رو که عکس تو روش هستش پاره کنم.میبینی واست حجله گذاشتن دم در....بگم دروغه، دروغه......... ولی از بقیه خجالت میکشم. بعد تو، بعد تو،بعد تو، بعد تو...آخ که چقدر به این دو کلمه فکر کردم.هیچ تصوری از بعد تو ندارم. هیچی
"

Tuesday, January 17, 2006

با اینکه صدای ِ درون را جستن بی فایده بود، باز با خودایم سخن گفتم، فاصله ها را کم کردم، که به خاطر ِ گناهانم ساخته بودم، گناه ِ اعتقاد، گناه ِ چشم فرو بستن
فایده ی این همه اعتراف چیست؟ شناساندن؟ به چه کسی؟-
به بهای ِ چه؟ تاریکی ها را بیشتر کردن؟!!!؟؟
ها ها! ساده شو شاعر، مقصد گم کردن ابَر انسان می آفریند-
نه زرتشت شدن، ساده گی به صحرا بودن است
نه دریا شدن با نگاهی تک رنگ و کثافتی در درونش

Monday, January 16, 2006

May I kiss your wound? Maybe that will heal my soul. Free me from this tomb, light my darkness, make me whole! Let me take your hand, and together we shall fly to a lonely place, where as "lovers" we candie. In an land ... so dark ... of seven moons ... eternal night, with a sky of thousand stars, yet, for us there is no light... - there waits no light.

Saturday, January 14, 2006

Wednesday, January 11, 2006

فرو افتادن درون ِ چیزی غیر از سوراخ، ماندن پشت چیزی غیر از مانع، و سکوت با دلیلی غیر از تردید
صفحه به صفحه به آخر که نزدیک می شوی، تاریکی ِغاری که در آن به تعقل مبعوث شدی، بیشتر آزارت می دهد. با رسیدن به اولین مانع، می ایستی... مانعی نیست، گرچه "وجود" ش را لمس خواهی کرد، اما می توانی گذرکنی، تنها با لمحه ای خیانت، شک در صدای ِ پایی است که نیست، هرچه محکم تر بکوبی، سکوت را پژواک خواهی کرد. سوالها از سقف آویزان است، سرت که به یکی شان می خورد، آبکوهه ای از جواب به سویت هجوم می آورد... هنوز سکوت باقی است
فاصله ها را می پری، سکه می اندازی تا عمق سوراخ را تجربه کنی، گرجه عمق را لمس خواهی کرد، اما می توانی گذر کنی، فریاد ِ "من" و "غیر ِ من" می کشی، واژه ها به سویت پرواز می کنند، با تو برخورد نخواهند کرد، گرچه سکه انداخنه اند ، اما تو نیست ای، پروازها ادامه دارد... هنوز سکوت باقی ست
دلیل می خواهی؟ از که؟ سکوت پر است از ناشنیده ها، سیاه معنی اش ندیدن است، نه عدم ِ وجود. کرانه های ِ غار، نوری می بینی، می دوی، امیدوار میشوی، امید-وار... فرو می افتی به سوراخ ها، با سر موانع می خوری، فلسفه از مصدر ِ فسفر بود؟ (اگربه استقلال، فلسفه ای باشد) ... هنوز سکوت باقی ست